Quantcast
Channel: وبلاگ رسمی سعید مرادی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 20

بخوان مراثي تنهايي ام را

$
0
0

به مناسبت یکمین سالگرد عروج اولین پیوند دهنده اعضاء در مسجدسلیمان:

                     بخوان مراثي تنهايي ام را...

روزنامه فرهنگ جنوب/ سعید مرادی - سحر طاهری :دلتنگی هایم که از جنس تو می شود ذهنم بال می گشاید. لب بام خاطرات تو می نشیند و به یاد می آورد تمام روزهایی را که دوست داشتی... به پنجره می نگرم به یاد می آورم روزی را که تو دیگر لب بر ترانه فرو بسته بودی و من مرثیه می خواندم برای بید مجنونی که گواه بود بر خلوت ترین خلوت هامان...!

امسال دومین بهاری ست که پدر و مادری داغدار سفره ی هفت سین شان را کنار مزار فرزند دلبندشان در بهشت زهرای کلگه می گسترانند.

تنگ بلوری که با اشک های چشم شان پر آب می شود و جان دوباره ای به ماهی قرمز کوچولو می دهد بر سنگ سرد مزار خودنمایی می کند.

نگاه پدر به سبزه آراسته و عطر سیب در فضا جاری ست

اشک مادر بر سنجد و سمنو می ریزد اما...

جای سکه این جا خالی ست...

ساعت 30/4 دقیقه بعد از ظهر یک روز زمستانی خبر تصادف دانیال محمودی هنرمند 17 ساله ی مسجدسلیمانی خانواده را در بهت فرو می برد.

غلامرضا محمودی پدر 40 ساله دانیال با محاسنی سپید روبروی ما می نشیند و از آن روزها می گوید: یک روز بعد از اربعین حسینی بود که خبر آوردند دانیال تصادف کرده است... سراسیمه خود را به بیمارستان می رسانم. ساعت حدوداً 5 بعداز ظهر بود که پزشک اعلام کرد باید دانیال به اهواز اعزام شود اما به دلیل نبودن آمبولانس این کار تا ساعت 9 شب به درازا می انجامد...

دانیال به بیمارستان گلستان اعزام می شود و پس از دو روز پزشکان اعلام می کنند دانیال دچار مرگ مغزی شده است. از طریق یکی از آشنایان شاغل در بیمارستان به ما گفتند: در صورت تمایل می توانید با اهدای اعضای بدن دانیال جان چند بیمار را از مرگ نجات بدهید...

همسرم این مسئله را که شنید گفت:

دانیال امانت خداوند است در دستان ما، او همیشه سیاه پوش حسین بود و من هم او را تقدیم امام حسین می کنم...

در آن زمان خبرگزاري ايسنا در گزارشی با عنوان وقتي فرشته‌ها تو را روي دست مي‌برند به بررسي ابعاد مختلف اقدام انسان دوستانه خانواده دانيال محمودي جوان مسجدسليماني براي اهداي اعضاي بدن وي به بيماران نيازمند پرداخت که می خوانید:

«... راهروهاي بيمارستان گلستان اهواز در سکوت نيمه شب فرو رفته، صداي هق‌هق آرام زني از انتهاي راهروي منتهي به ICU به گوش مي‌رسد. قدش خميده است و گام‌هايش لرزان، اشک مي‌ريزد به سختي گام برمي‌دارد. راهرو را تا انتها مي‌آيد و به ورودي بخش که مي‌رسد، گوشه چادرش را مي‌کشد روي صورتش و صداي ناله‌اش بلندتر مي‌شود، پرستارها هم مي‌آيند هرکدام گوشه‌اي مي‌ايستند به اشک ريختن، وارد ICU مي‌شود و مي‌رود به سمت اولين تخت، به نوجوان خوابيده بر روي تخت نگاهي مادرانه مي‌اندازد و زير لب، آرام صدايش مي‌زند: دانيالم، پسر گلم، تنها ميري؟ مادر رو نمي‌بري؟ بي‌تو چه کنم؟حالا همه جمع شده‌اند دور تخت دانيال... وداع مادر با پسرش همه را به گريه انداخته...

دانيال آرام روي تخت خوابيده، ماسک تنفسي روي صورتش نمي‌گذارد چهره‌اش درست ديده شود. زير گلو و اطراف صورتش برآمده و قرمز است. مادر دستي روي صورت پسرش مي‌کشد و پيشاني‌اش را مي‌گذارد روي صورت دانيال. اشک مي‌ريزد و زمزمه مي‌کند: پير شدم تا تو بزرگ شدي، مرد شدي، حالا تنها ميري؟ هرچه برايت کردم حلالت پسرم، برو؛ تو را به خدا سپردم، امشب فرشته‌ها پسرم را روي دست مي‌برن... اين را مي‌گويد و نگاهي به عکس بالاي تخت مي‌اندازد. عکس دانيال است که تازه پشت لبش سبز شده. دستي روي عکس مي‌کشد و به سختي از تخت دور مي‌شود.

حالا نوبت پدر است که بيايد و با پسر شاخ شمشادش وداع کند، ابروهايش در هم گره خورده‌اند، ولي گريه نمي‌کند. نگاهش به زمين خيره شده، انگار که نمي‌خواهد پسرش را روي تخت بيمارستان ببيند. کنار تخت دانيال مي‌ايستد و نگاهي به صورت پسرش مي‌اندازد. لبه روانداز را مي‌گيرد و آن را مچاله مي‌کند، آرام آن را از روي سينه دانيال کنار مي‌زند و به بدن آسيب ديده پسرش نگاه مي‌کند. قطره اشکي پدرانه روي گونه‌اش روان مي‌شود. خم مي‌شود و پيشاني دانيال را مي‌بوسد، رو مي‌کند به جمع و با گريه مي‌گويد: چي بگم؟

مادر اشک‌هايش را پاک مي‌کند و حالا کمي محکم‌تر مي‌گويد: اعضاي بدن دانيالم حلال است...

پدر دانيال مي‌گويد: من که پسرم را از دست دادم، ولي مي‌خواهم با اهداء اعضاي بدن او جان چند يبمار ديگر نجات پيدا کند. مادر دانيال هم حرف او را پي مي‌گيرد: دانيال برايم عزيز بود، حالا هم دوست دارم اعضاي بدن پسرم به بيماران نيازمند اهدا شود...

پرستارها و پزشک‌ها به سرعت اتاق عمل را آماده مي‌کنند، دکتر امين بحريني هم براي پيوند کبد و کليه‌ها از شيراز راهي اهواز شده. از ICU تا اتاق عمل يک راهرو فاصله است، دانيال را روي تخت مي‌برند و پدر و مادرش هم پشت سر پسرشان دعا مي‌خوانند. به اتاق عمل که مي‌رسيم دانيال را به تخت ديگري منتقل مي‌کنند و آقا و خانم محمودي هم مي‌دانند که ديگر بايد با پسرشان خداحافظي کنند. پدر شانه‌هاي مادر را گرفته و در گوش او چيزي مي‌گويد. مادر رو به پدر مي‌گويد: براي پسرم دعا کن. درب اتاق عمل بسته مي‌شود و دکتر کارش را شروع مي‌کند. پدر و مادر دانيال حالا ديگر گريه نمي‌کنند، آرام‌تر شده‌اند. پسرشان قرار است جان چند بيمار را نجات دهد. عکس دانيال را روي دست‌هايشان مي‌گيرند و مي‌روند... و به اين ترتيب کبد و کليه‌هاي دانيال اهداء مي‌شوند.دکتر امين بحريني، فوق تخصص جراحي پيوند اعضا، عضو تيم پيوند کبد بيمارستان نمازي شيراز و عضو هيات علمي دانشگاه جندي شاپور اهواز که براي انجام اين پيوند از شيراز به اهواز آمده هم مي‌گويد: فرهنگ اهداء عضو تقريباً در همه کشورهاي دنيا جا افتاده و هر بيماري که به مرگ مغزي دچار مي‌شود اعضاي بدن او به بيماران نيازمند اهداء مي‌شود. بيماران نيازمند افرادي هستند که اعضاي داخل شکمي آن‌ها مانند کبد، کليه، پانکراس و روده دچار نارسايي شده و به همين دليل براي ادامه حيات اين بيماران لازم است که اين اعضا با اعضاي سالم جايگزين شوند...

دکتر تأکيد مي‌کند که مرگ مغزي با کما تفاوت دارد و وقتي فردي به مرگ مغزي دچار مي‌شود، امکان بازگشت وي صفر است و در نهايت فعاليت همه اعضاي بدن اين فرد متوقف مي‌شود، در نتيجه پس از اعلام مرگ مغزي از سوي پزشکان، خانواده بيمار بايد خيلي سريع براي اهداء اعضا رضايت بدهند، زيرا در چنين شرايطي ثانيه‌ها خيلي مهم است و اگر دير اقدام شود امکان پيوند از بين مي‌رود.

تيم پزشکي کبد، کليه‌ها و عروق را از بدن دانيال جدا مي‌کنند و آنها را درون کيسه‌اي مخصوص مي‌گذارند. کيسه پلاستيکي را محکم مي‌بندند و آن را درون جعبه‌اي پر از يخ قرار مي‌دهند. شکم و سينه دانيال هم بخيه مي‌شود. عمل ساعاتي پس از نيمه شب به پايان مي‌رسد...

خانواده سه بيمار نيازمند در بيمارستان ديگري در شيراز امشب تا صبح آمدن دکتر را انتظار مي‌کشند، دانيال آرام خوابيده است...»

یک سال از این ماجرا می گذرد و ما به مناسبت یکمین سالگرد دانیال پس از هماهنگی با آقای محمودی به خانه ی آن ها می رویم، حیاط کوچک خانه را طی می کنیم و با مهدی 12 ساله تنها فرزند باقی مانده آقای محمودی برخورد می کنیم، اتاق دانیال را به ما نشان می دهد، ساده و صمیمی و پر از لوح های تقدیر با امضاهای رنگارنگ مسئولینی که نه دانیال را دیدند نه او را درک کردند و نه حتی در مراسم ختم او حضور یافتند...

از مادر دانیال پرسیدم پس از اهدای اعضائ بدن دانیال هیچ کدام از مسئولین سراغی از شما گرفته اند؟ گفت: هیچ کدام! به جز حجت الاسلام امینی امام جمعه محترم که یک بار در مراسم نماز جمعه از ما دعوت کرد.

گفتم: برای اهداء اعضای فرزندت درخواستی هم داشتی؟ لبخندی زد و گفت: تنها شرط من برای اهداء این بود که با گیرندگان اعضاء در ارتباط باشم الان هم در هفته بیش از سه بار با این عزیزان تلفنی در تماس هستم این باعث می شود که من همیشه احساس کنم دانیال زنده است... اگر من یک فرزندم را از دست داده ام اما سه فرزند دیگر جای او را پر کرده اند...

و ادامه می دهد: من اعضای بدن فرزندم را در راه خدا داده ام. از او در رابطه با تنها فرزندش پرسیدیم که گفت: مهدی تنها فرزندم معلولیت دارد به گونه ای که برای نشست و برخاست با مشکل مواجه اما قابل درمان است!

سخنی با مسئولین شهرستان

دانیال محمودی فرزند ارشد خانواده محمودی بود، همان خانواده ای که اولین اهداءکننده عضو در مسجدسلیمان لقب گرفت. دانیال رفت و با این کار افتخاری دیگر برای مسجدسلیمان به ارمغان آورد. پدر دانیال بیکار است. هزینه های درمان تنها فرزند باقی مانده او بالاست. پس از مرگ دانیال مسئولین به او وعده ی کار دادند. مادر دانیال می گوید: قلبم شکست زمانی که برای یکمین سالگرد دانیال به .... رفتم اما من را به حضور نپذیرفت! وقتی برای پیگیری وعده های یکی از مسولین که قرار بود به شوهرم کار بدهد رفتم و او همچنان امروز و فردا می کند...

آقایان مسئول

خانواده ای که نهایت ایثار را به منصه ی ظهور گذاشت دریابید.

او اعضای بدن فرزندش را بدون چشمداشتی اهداء نمود، افتخارش برای شهر اولین ها حلالمان.

در شهری که شرکت نفت، کارخانه ی سیمان، سد و نیروگاه و... وجود دارد به کارگیری این پدر داغدار و بیکار در شغلی آبرومند برای گذران زندگی و تأمین هزینه ها برای درمان تنها فرزند باقی مانده اش کار سختی نیست. دانیالی که اوقات بیکاری اش کار می کرد تا کمک خرج پدرش باشد با ایثار خانواده اش به سه نفر جان دوباره داد

اجازه بدهید من از جانب شما مسئولین محترم از خانواده زنده یاد دانیال محمودی معذرت بخواهم.

من از جانب مسئولینی که حتی برای این هنرمند عرصه ی تأتر بزرگداشتی نگرفتند از شما معذرت می خواهم...

من از جانب مسئولینی که در مراسم ختم دانیال شرکت نکردند از شما معذرت می خواهم...

من از جانب مسئولینی که به شما وعده ی کار دادند و حالا از شما فراری اند معذرت می خواهم ....

معذرت می خواهم که هیچ کداممان در مراسم ختم دانیال حضور نداشتیم.

از این که برادر دانیال را نادیده گرفتیم و ...

و تشکر می کنم از اهالی محترم منطقه چهاربیشه که هیچ وقت شما را تنها نگذاشتند.

بخوان مراثی تنهایی ام را

کنار کوچه های بیمار

وقتی در ازدحام سایه های کولی

بر استخوان خاک بوسه می زنم

گیسو مبر

که سال هاست

میان من و این قبیله نافرجام

بابونه سخن نمی گوید.

 


Viewing all articles
Browse latest Browse all 20

Latest Images

Trending Articles





Latest Images